دیدم شتابان میروی
دیدم شتابان میروی ، گفتم کجا؟ یکدم بمان
گفتی نمی خواهم تو را ، تنها بمان با مردمان
گفتم نشاید اینچنین با این دلم بازی کنی
گفتی که نتوانی مرا با گریه ات راضی کنی
گفتم در این شهر خشن ، در خانه ماندن بهتر است
باید ز مار سمی خوشرنگ دنیا دل گسست
گفتی خمش ، من میروم، با تو نماند هیچکس
بودن کنارت در قفس؟ هیهات! حتی یک نفس
گفتم که پس یکدم بمان تا روی ماهت بنگرم
گفتی که من مه نیستم ، خود سوی ماه دیگرم
گفتم مرا با خود ببر ، گفتی نخواهم دردسر
گفتم خبر از من بگیر ، گفتی نگیر از من خبر
گفتم که تا برگشتنت من منتظر می ایستم
گفتی به فکر من مباش ، من هم به فکرت نیستم
گفتم چه شد پیمان تو ؟ تا انتهای جان تو
خندیدی و گفتی به من ، طومار آن از آن تو
[ناراحت] شعر زیبایی بود
[ناراحت]خیلی نامردی خاله مانیا بهت نشون داد تنهایی سودشو ببر [گریه]
کی) یادم رفت[ناراحت]
به به عجب وبلاگ بارکلا[نیشخند]
سلام بر خاله ریزه عزیز واسه شروع خوب بود خاله (حداقل اکه منم شروع میکردم فکر کنم واسه توبهتر میشد )ههههه امیدوارم که موفق باشی بعد دیدم که ارتمیس کامنت گذاشته ارتمیس کجایی؟؟؟؟
سلام وبلاگ خوبی داری دوستت دارم بای